Tuesday, August 13, 2013

Someone Imaginary On top of me

تصویر شبی که تو درمانگاه سرم بین دستاش بود و ناچارا محکم تر بغلم می کرد چون بلد نبود کسیو آروم کنه از سرم پاک نمیشه , تو این فکر بود که متحمل چه درد گزافی ام در صورتی که من تو خیال خودم پی آخرین عشق بازی غوطه ور بودم .
چیزی از حرفای دکتر نفهمیدم
 فقط پرسیدم بریم اونجا؟
سر تکون داد که نه
من هستم , میبرمت اتاقت , چیزی نمیشه
هر چند دقیقه یه بار منو به خودم می آورد
-حرف بزن , بدونم به هوشی
با سر تایید می کردم
نترسیده بودم,  نرنجیده بودم , دل داده بودم !
انگار همرو بخشیده باشم
تصاویر نیم ساعت قبل که از سرم می گذشت یک شوک لحظه ای بهم وارد میشد و من راه دور زدن خودمو خوب بلد بودم
همه ما بعضي وقتا حماقت ميکنيم به نظرم به خاطر ترس , ترس از ناشناخته ها
امیدوارم سرکوب این واقعه فقط به شکل درد ظاهر بشه

نه تصور لمس شدن توسط یک فانتزی !

No comments:

Post a Comment