اوایل فکر می کردم نگه داشتن چیزها تسلی
بخش است , که آنها مرا یاد او می اندازند و باعث می شوند در زندگی ام به او فکر کنم
. ولی ظاهرا اشیا چیزی فراتر از اشیا نیستند , حالا بهشان عادت کرده ام دیگر دارم به
آنها مثل وسایل خودم نگاه می کنم . پیراهن آغشته به عطرش را تنم می کنم ولی همه اینها
چیزی بیش از یک توهم نزدیکی نیست . من پیشاپیش این چیزها را از آن خود کرده ام , او
از آنها ناپدید شده و دوباره نامرئی شده است . دیر یا زود آنها خراب می شوند و باید
دور ریخته شوند , شک دارم که حتی این هم مهم باشد . این واداشتن است به یک حالت هوشیاری درونی دائمی .این جا هیچ چیزی برای خوشامدگویی به ما وجود ندارد , هیچ نویدی از یک تعطیلات تخدیری برای فرو رفتن در فراموشی وجود ندارد , این چهار دیواری ها این یادگاری های به ظاهر مسکن فقط نشانه های تشویش را در خود نگه می دارند و برای یافتن هر میزان از آرامش باید بیشتر و بیشتر درون خود را بکاویم . اما هر چه بیشتر می کاود چیز کمتری برای ادامه کاوش می یابد . این به نظرش حقیقت مسلمی ست
دیر یا زود به ناچار ته خواهیم کشید .
هر جرمی در ذات فناپذیر نیست؛ فقط از شکلی به شکل دیگر تبدیل میشود. اما این قاعده در مورد احساس صدق نمیکند و حواس فناپذیرند. به عنوان مثال حس دوست داشتن در ذات میتواند نفرت باشد و میتواند روزی کلا نابود شود. اما این جمله ی آخر که دیر یا زود ته خواهیم کشید اصن جمله ی خوبی نیست. من عتقدم دیر یا زود بهتر از دیروز ها میشیم. من هنوز معتقدم که میشه خوشکلِ بابا
ReplyDelete